خواجوی کرمانی (غزلیات)/بهار دهر بباد خزان نمیارزد
ظاهر
بهار دهر بباد خزان نمیارزد | چراغ عمر بباد وزان نمیارزد | |||||
برو چو سرو خرامان شو از روان آزاد | که این حدیقه بب روان نمیارزد | |||||
شقایق چمن بوستانسرای امل | بخار و خاشهی این خاکدان نمیارزد | |||||
خلاص ده ز تن تیره روح قدسی را | که آن همای بدین استخوان نمیارزد | |||||
قرار گیر زمانی که ملک روی زمین | به بیقراری دور زمان نمیارزد | |||||
سریر ملکت ده روزه پیش اهل نظر | بپاس یکشبهی پاسبان نمیارزد | |||||
فروغ مشعلهی بارگاه سلطانان | بتیرگی شبان شبان نمیارزد | |||||
ز ثور و سنبله اعراض کن که خرمن ماه | بکاه برگ ره کهکشان نمیارزد | |||||
بدین طبقچهی سیم این دو قرص عالمتاب | بنزد عقل به یکتای نان نمیارزد | |||||
هر آن متاع که از بحر و کان شود حاصل | بفکر کردن سود و زیان نمیارزد | |||||
زبان ببند که دل برگشایدت خواجو | که ملک نطق بتیغ زبان نمیارزد |