خواجوی کرمانی (غزلیات)/بنگر ای شمع که پروانه دگر باز آمد
ظاهر
بنگر ای شمع که پروانه دگر باز آمد | از پی دل بشد و سوخته پر باز آمد | |||||
گرچه سر تا قدم از آتش غم سوخته بود | رفت و صد باره از آن سوختهتر باز آمد | |||||
هر که بیند من بی برگ و نوا را گوید | یا رب این خسته جگر کی ز سفر باز آمد | |||||
سرتسلیم چو بر خط عبودیت داشت | چون قلم رفت بهر سوی و به سر باز آمد | |||||
عجب آن نیست که شد با لب خشک از بردوست | عجب اینست که با دیدهی تر باز آمد | |||||
هر که را بیخبر افتاد ز پیمانهی عشق | تو مپندار که دیگر به خبر باز آمد | |||||
ای گل از پرده برون آی که مرغ سحری | همره قافلهی باد سحر باز آمد | |||||
عیب خسرو مکن ای مدعی و تلخ مگوی | گر ز شور لب شیرین ز شکر باز آمد | |||||
آنکه مرغ دلش از حسرت گل پر میزد | همچو بلبل ز چمن رفت و دگر باز آمد | |||||
گر به تیغش بزنی باز نیاید ز نظر | هر که چون مردمک دیده نظر باز آمد | |||||
خیز خواجو که چواشک از سر زر در گذریم | تا نگویند که شد وز پی زر باز آمد |