خواجوی کرمانی (غزلیات)/بشکست دل تنگ من خسته کزین دست
ظاهر
بشکست دل تنگ من خسته کزین دست | مشاطه سر زلف پریشان تو بشکست | |||||
دارم ز میان تو تمنای کناری | خود را چو کمر گر چه به زر بر تو توان بست | |||||
عمری و بافسوس ز دستت نتوان داد | عمر ار چه به افسوس برون میرود از دست | |||||
از دیده بیفتاده سرشکم که بشوخی | بر گوشهی چشم آمد و برجای تو بنشست | |||||
تا حاجب ابروت چه در گوش تو گوید | کارد همه سر سوی بنا گوش تو پیوست | |||||
ای دانه مشکین تو دام دل عشاق | از دام سر زلف تو آسان نتوان جست | |||||
معذورم اگر نیستم از وصل تو آگاه | کانرا خبرست از تو کش از خود خبری هست | |||||
گویند که خواجو برو از عشق بپرهیز | پرهیز کجا چشم توان داشتن از مست |