خواجوی کرمانی (غزلیات)/بزن بنوک خدنگم که پیش دست تو میرم
ظاهر
بزن بنوک خدنگم که پیش دست تو میرم | چو جان فدای تو کردم چه غم ز خنجر و تیرم | |||||
اسیر قید محبت سر از کمند نتابد | گرم بتیغ برانی کجا روم که اسیرم | |||||
بحضرتی که شهانرا مجال قرب نباشد | من شکسته بگردش کجا رسم که فقیرم | |||||
ز خویشتن بروم چون تو در خیال من آئی | ولی عجب که خیالت نمیرود ز ضمیرم | |||||
چو شمع مجلسم ار زانکه میکشی شب هجران | چو صبح پرده برافکن که پیش روی تو میرم | |||||
کمال شوق بجایی رسید و حد مودت | که از دو کون گزیرست و از تو نیست گزیرم | |||||
بود بگاه صبوحی در آرزوی جمالت | نوای نالهی زارم ادای نغمهی زیرم | |||||
نظیر نیست ترا در جهان بحسن و لطافت | چنانکه گاه لطایف بعهد خویش نظیرم | |||||
قلم چو شرح دهد وصف گلستان جمالت | نوای نغمهی بلبل شنو بجای صریرم | |||||
مرا مگوی که خواجو بترک صحبت ما کن | چو از تو صبر ندارم چگونه ترک تو گیرم | |||||
منم درین چمن آن مرغ کز نشیمن وحدت | بیان عشق حقیقی بود نوای صفیرم |