خواجوی کرمانی (غزلیات)/بر سر کوی خرابات محبت کوئیست
ظاهر
بر سر کوی خرابات محبت کوئیست | که مرا بر سر آن کوی نظر بر سوئیست | |||||
دهنش یکسر مویست و میانش یک موی | وز میان تن من تا بمیانش موئیست | |||||
ابروی او که ز چشمم نرود پیوسته | نه کمانیست که شایستهی هر بازوئیست | |||||
مرهمی از من مجروح مدارید دریغ | که دلم خستهی پیکان کمان ابروئیست | |||||
گر من از خوی بد خویش نگردم چه عجب | هر کسی را که در آفاق ببینی خوئیست | |||||
ز آتش دوزخم از بهر چه میترسانید | دوزخ آنست که خالی ز بهشتی روئیست | |||||
نسخهی غالیه یا رایحهی گلزارست | نکهت سنبل تر یا نفس گلبوئیست | |||||
هر که از زلف دراز تو نگوید سخنی | دست کوته کن ازو زانکه پریشان گوئیست | |||||
اگر از کوی تو خواجو بملامت نرود | مکنش هیچ ملامت که ملامت جوئیست |