خواجوی کرمانی (غزلیات)/برون ز جام دمادم مجوی این دم هیچ
ظاهر
برون ز جام دمادم مجوی این دم هیچ | بجز صراحی و مطرب مخوا همدم هیچ | |||||
بیا و بادهی نوشین روان بنوش که هست | بجنب جام می لعل ملکت جم هیچ | |||||
مجوی هیچ که دنیا طفیل همت اوست | که پیش همت او هست ملک عالم هیچ | |||||
غمست حاصلم از عشق و من بدین شادم | که گر چه هست غمم نیست از غمم غم هیچ | |||||
دلم ز عشق تو شد قطرهئی و آنهم خون | تنم ز مهر تو شد ذرهای و آنهم هیچ | |||||
غمم بخاک فرو برد و هست غمخور باد | دلم بکام فرو رفت و نیست همدم هیچ | |||||
تنم چوموی پر از تاب و رنج و دوری خم | ولی میان تو یک موی اندر و خم هیچ | |||||
از آن دوای دل خسته در جهان تنگست | که نیستش بجز از پستهی تو مرهم هیچ | |||||
دم از جهان چه زنی همدمی طلب خواجو | بحکم آنکه جهان یکدمست و آندم هیچ |