خواجوی کرمانی (غزلیات)/برقع از رخ برفکن ای لعبت مشکین نقاب
ظاهر
برقع از رخ برفکن ای لعبت مشکین نقاب | دردم صبح از شب تاریک بنمای آفتاب | |||||
عالم از لعل تو پر شورست و لعلت پرشکر | فتنه از چشم تو بیدارست و چشمت مست خواب | |||||
هر سالی کن ز دریا میکنم در باب موج | دیده میبینم که میگوید یکایک را جواب | |||||
هم عفی الله مردم چشمم که با این ضعف دل | می فشاند دمبدم بر چهره زردم گلاب | |||||
چون بیاد نرگس مستت روم در زیر خاک | روز محشر سر بر آرم از لحد مست و خراب | |||||
هر چه نتوان یافت در ظلمت ز آب زندگی | من همان در تیره شب مییابم از جام شراب | |||||
هیچکس بر تربت مستان نگرید جز قدح | هیچکس درماتم رندان ننالد جز رباب | |||||
پیش ازین کیخسرو ار شبرنگ بر جیحون دواند | اشک ما راند بقطره دم بدم گلگون برآب | |||||
هر که آرد شرح آب چشم خواجو در قلم | از سر کلکش بریزد رستهی در خوشاب |