خواجوی کرمانی (غزلیات)/برآمد ماهم از میدان سواره
ظاهر
برآمد ماهم از میدان سواره | ز عنبر طوق و از زر کرده یاره | |||||
گرفته از میان ماکناری | ولی ما غرقهی خون بر کناره | |||||
شود در گردن جانم سلاسل | خیال زلف او شبهای تاره | |||||
برویم گر بخندد چرخ گوید | مگر در روز میبینیم ستاره | |||||
چو در خاکم نهند از گوشهی چشم | کنم در گوشهی چشمش نظاره | |||||
تعالیالله چنان زیبا نگاری | برش چون سیم و دل چون سنگ خاره | |||||
چو در طرف کمر بند تو بینم | ز چشم من بیفتد لعل پاره | |||||
وضو سازم به آب چشم و هر دم | کنم برخاک کویت استخاره | |||||
اگر عشقت بریزد خون خواجو | بجز بیچارگی با او چه چاره |