خواجوی کرمانی (غزلیات)/بده آن راح روان پرور ریحانی را
ظاهر
بده آن راح روان پرور ریحانی را | که به کاشانه کشیم آن بت روحانی را | |||||
من بدیوانگی ار فاش شدم معذورم | کان پری صید کند دیو سلیمانی را | |||||
سر به پای فرسش در فکنم همچون گوی | چون برین در کشد آن ابلق چوگانی را | |||||
برو ای خواجه اگر زانکه بصد جان عزیز | میفروشند بخر یوسف کنعانی را | |||||
گر تو انکار کنی مستی ما را چه عجب | کافران کفر شمارند مسلمانی را | |||||
ابر چشمم چو شود سیل فشان از لاله | کوه در دوش کشد جامهی بارانی را | |||||
کام درویش جزین نیست که بر وفق مراد | باز بیند علم دولت سلطانی را | |||||
چشم خواجو چو سر طبلهی در بگشاید | از حیا آب کند گوهر عمانی را | |||||
دل این سوخته بربود و بدربان گوید | که بران از درم آن شاعر کرمانی را |