خواجوی کرمانی (غزلیات)/بدان ورق که صبا در کف شکوفه نهاد
ظاهر
بدان ورق که صبا در کف شکوفه نهاد | بدان عرق که سحر بر عذار لاله فتاد | |||||
بدان نفس که نسیم بهار چهره گشای | نقاب نسترن و گیسوی بنفشه گشاد | |||||
ببرد باری خاک و بحدت آتش | به نقش بندی آب و بعطر سایی باد | |||||
به سحر نرگس جادوی دلبر کشمیر | به چین سنبل هندوی لعبت نوشاد | |||||
به تاب طره لیلی و شورش مجنون | به شور شکر شیرین و تلخی فرهاد | |||||
به قامت تو که شد سرو سرکشش بنده | به خدمت تو که از بنده گشتهئی آزاد | |||||
به نیمشب که مرا همزبان شود خامه | بصبحدم که مرا همنفس بود فریاد | |||||
به اشک من که زند دم ز مجمع البحرین | بچشم من که برد آب دجلهی بغداد | |||||
که آن چه در غم هجر تو میکشد خواجو | گمان مبر که بصد سال شرح شاید داد |