خواجوی کرمانی (غزلیات)/بحز از کمر ندیدم سر موئی از میانت
ظاهر
بحز از کمر ندیدم سر موئی از میانت | بجز از سخن نشانی نشنیدم از دهانت | |||||
تو چه معنی که هرگز نرسیدهام بکنهت | تو چه آیتی که هرگز نشنیدهام بیانت | |||||
تو کدام شاهبازی که ندانمت نشیمن | چه کنم که مرغ فکرت نرسد بشیانت | |||||
اگرم هزار جان هست فدای خاک پایت | که اگر دلت نجویم ندهد دلم بجانت | |||||
چه بود گرم بپرسش قدمی نهی ولیکن | تو که ناتوان نبودی چه خبر ز ناتوانت | |||||
چو کسی نمیتواند که ببوسد آستینت | برویم و رخت هستی ببریم از آستانت | |||||
چه گلی که بلبلی را نبود مجال با تو | که دمی برآرد از دل ز نهیب باغبانت | |||||
چه شود که بینوایی که زند دم از هوایت | دل خسته زنده دارد بنسیم بوستانت | |||||
بچه رو کناره گیری ز میان ما که خواجو | چو کمر شدست راضی بکناری از میانت |