خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای چشم نیمخواب تو از من ربوده خواب
ظاهر
ای چشم نیمخواب تو از من ربوده خواب | وی زلف تابدار تو بر مه فکنده تاب | |||||
بر مه فکنده برقع شبرنگ روز پوش | مه را که دید ساخته از تیره شب نقاب | |||||
روزم شبست بیتو و چون روز روشنست | کان لحظه شب بود که نهان باشد آفتاب | |||||
خورشید را بروی تو تشبیه چون کنم | کو همچو بندگان دهدت بوسه بر جناب | |||||
بر روی چون مه ار چه بتابی کمند زلف | باری به هیچ روی ز من روی بر متاب | |||||
گفتم مگر بخواب توان دیدنت ولیک | دانم که خواب را نتوان دید جز بخواب | |||||
یک ساعتم از آن لب میگون شکیب نیست | سرمست را شکیب کجا باشد از شراب | |||||
چشمم بقصد ریختن خون دل مقیم | افکنده است چون سر زلفت سپر بر آب | |||||
در آرزوی روی تو خواجو چو بیدلان | هر شب بخون دیده کند آستین خضاب |