خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای پیک عاشقان اگر از حالم آگهی
ظاهر
ای پیک عاشقان اگر از حالم آگهی | روشن بگو حکایت آن ماه خرگهی | |||||
بگذر ز بوستان نعیم و ریاض خلد | ما را ز دوستان قدیم آور آگهی | |||||
وقت سحر که باد صبا بوی جان دهد | جان تازه کن بباده و باد سحرگهی | |||||
ای ماه شب نقاب تو در اوج دلبری | و آهوی شیر گیر تو در عین روبهی | |||||
آزاد باشد از سر صحرا و پای گل | در خانه هر کرا چو تو سروی بود سهی | |||||
گفتی که در کنار کشم چون کمر ترا | تا کی کنی بهیچ حدیث میان تهی | |||||
زان آب آتشی قدحی ده که تشنهام | گر باده میدهی و ببادم نمیدهی | |||||
سلطان اگر چنانکه گناهی ندیده است | بی ره بود که روی بگرداند از رهی | |||||
از پا در آمدیم و ندیدم حاصلی | زان گیسوی دراز مگر دست کوتهی | |||||
خواجو اگر گدای درت شد سعادتیست | بر آستان دوست گدایی بود شهی |