خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای نسیم سحری بوی بهارم برسان
ظاهر
ای نسیم سحری بوی بهارم برسان | شکری از لب شیرین نگارم برسان | |||||
حلقهی زلف دلارام من از هم بگشای | شمسهئی زان گره غالیه بارم برسان | |||||
تار آن سلسلهی مشک فشان بر هم زن | بوئی از نافهی آهوی تتارم برسان | |||||
گرت افتد به دواخانهی وصلش گذری | مرهمی بهر دل ریش فگارم برسان | |||||
دم بدم تا کنمش بر ورق دیده سواد | نسخهای زان خط مشکین غبارم برسان | |||||
تا دهم بوسه و بر بازوی ایمان بندم | رقعهئی از خط آن لاله عذارم برسان | |||||
پیش از آن کز من دلخسته نماند دیار | مژدهئی از ره یاری بدیارم برسان | |||||
چون بدان بقعه رسی رقعهی من در نظر آر | نام من محو کن و نامه بیارم برسان | |||||
گر بخمخانهی آن مغبچهات راه بود | سر خم بر کن و داروی خمارم برسان | |||||
دارد آن موی میان از من بیچاره کنار | یا رب آنموی میان را بکنارم برسان | |||||
دل خواجو شد و بر خاک درش کرد قرار | خبری زاندل بی صبر و قرارم برسان |