خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای لب لعلت ز آب زندگانی برده آب
ظاهر
ای لب لعلت ز آب زندگانی برده آب | ما ز چشم می پرستت مست و چشمت مست خواب | |||||
گر کنم یک شمه در وصف خط سبزت سواد | روی دفتر گردد از نوک قلم پر مشک ناب | |||||
در بهشت ار زانکه برقع برنیندازی ز رخ | روضهی رضوان جهنم باشد و راحت عذاب | |||||
وقت رفتن گر روم با آتش عشقت بخاک | روز محشر در برم بینی دل خونین کباب | |||||
صبحدم چون آسمان در گردش آرد جام زر | در گمان افتم که خورشیدست یا جام شراب | |||||
جان سرمستم برقص آید ز شادی ذرهوار | هر نفس کز مشرق ساغر برآید آفتاب | |||||
کی به آواز مؤذن بر توانم خاستن | زانکه میباشم سحرگه بیخود از بانگ رباب | |||||
در خرابات مغان از می خراب افتادهام | گر چه کارم بی می و میخانه می باشد خراب | |||||
هر دمی روی از من مسکین بتابی از چه روی | هر زمان از درگه خویشم برانی از چه باب | |||||
گر دلی داری دل از رندان بیدل برمگیر | ور سری داری سر از مستان بیخود برمتاب | |||||
از تو خواجو غایبست اما تو با او در حضور | عالمی در حسرت آبی و عالم غرق آب |