خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای فدای قامتت هر سرو بستانی که هست
ظاهر
ای فدای قامتت هر سرو بستانی که هست | در حیا از چشم من هر ابر نیسانی که هست | |||||
باز داده خط بخون وز شرمساری گشته آب | جام یاقوت ترا هر راح ریحانی که هست | |||||
نرگس سرمست مخمور تو بیمارست از آن | سر در افکندست زلفت از پریشانی که هست | |||||
خاتم لعل ترا چون شد مسخر ملک جم | صید زلفت گشت هر دیو سلیمانی که هست | |||||
راستی را بندهی شمشاد بالای توام | ورنه من آزادم از هر سرو بستانی که هست | |||||
لشکر عشق توام تا خیمه زد در ملک دل | کس درو منزل نمیسازد ز ویرانی که هست | |||||
چون شود یاقوت لل پرورت گوهرفشان | آب گردد از حیا هر گوهر کانی که هست | |||||
هندوی آتش پرست کافر زلفت مقیم | خون خلقی میخورد از نا مسلمانی که هست | |||||
در دلت مهر از چه رو جویم چو میدانم که چیست | بنده را بیدل چرا گوئی چو میدانی که هست | |||||
ناشنیده از کمال حسن لیلی شمهئی | عیب مجنون میکند دانا ز نادانی که هست | |||||
چشم خواجو چون شود دور از رخت گوهرفشان | اوفتد خون در دل هر لعل رمانی که هست | |||||
روح را در حالت آرد چون شود دستانسرای | بلبل بستان طبعش از خوش الحانی که هست |