خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای غمزهی جادویت افسونگر بیماران
ظاهر
ای غمزهی جادویت افسونگر بیماران | وی طره هندویت سرحلقهی طراران | |||||
رویت بشب افروزی مهتاب سحرخیزان | زلفت بدلاویزی دلبند جگر خواران | |||||
گوئیکه دو ابرویت بیمار پرستانند | پیوسته دو تا مانده از حسرت بیماران | |||||
جان آن نبود کو را نبود اثر از جانان | یار آن نبود کو را نبود خبر از یاران | |||||
چون دود دلم بینی اندیشه کن از اشکم | چون ابر پدید آید غافل مشو از باران | |||||
تا پیر خراباتت منظور نظر سازد | در دیدهی مستان کش خاک در خماران | |||||
جز عشق بتان نهیست در ملت مشتاقان | جز کیش مغان کفرست در مذهب دینداران | |||||
یوسف که بهر موئی صد جان عزیز ارزد | کی کم شود از کویش غوغای خریداران | |||||
خواهد که کند منزل بر خاک درش خواجو | لیکن نبود جنت ماوای گنه کاران |