خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای ساربان به قتل ضعیفان کمر مبند
ظاهر
ای ساربان به قتل ضعیفان کمر مبند | بر گیر بارم از دل و بار سفر مبند | |||||
در اشک ما نگه کن و از سیم در گذر | بر روی ما نظر فکن و نقش زر مبند | |||||
ما را چو در سلاسل زلفت مقیدیم | پای دل شکسته بزنجیر درمبند | |||||
فرهاد را مکش بجدایی و در غمش | هر دم خروش و غلغله در کوه و در مبند | |||||
ای دل مگر بیاد نداری که گفتمت | چندین طمع برآن بت بیدادگر مبند | |||||
ور آبروی بایدت ای چشم درفشان | بر یاد لعل او سر درج گهر مبند | |||||
ای باغبان گرم ندهی ره بپای گل | گلزار را بروی من خسته در مبند | |||||
چون سرو اگر چنانکه سرافرازیت هواست | چون نی بقصد بی سر و پایان کمر مبند | |||||
چشمم که در هوای رخت بازگشته است | مرغ دل مرا مشکن بال و پر مبند | |||||
بی جرم اگر چه از نظر افکندهئی مرا | بگشای پرده از رخ و راه نظر مبند | |||||
خواجو چو نیست در شب هجران امید روز | با تیره شب بسر برو دل در سحر مبند |