خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای روضهی رضوان ز سر کوی تو بابی
ظاهر
ای روضهی رضوان ز سر کوی تو بابی | وی چشمهی کوثر ز لب لعل تو آبی | |||||
شبهاست که از حسرت روی تو نیاید | در دیدهی بیدار من دلشده خوابی | |||||
مرغ دلم افتاد بدام سر زلفت | مانند تذوری که بود صید عقابی | |||||
مردم همه گویند که خورشید برآمد | گر برفکنی در شب تاریک نقابی | |||||
گر کارم از آن سرو خرامنده کنی راست | دریاب که بالاتر از این نیست ثوابی | |||||
هر روز کشی بر من دلسوخته کینی | هر لحظه کنی با من بیچاره عتابی | |||||
در میکده گر دیده مرا دست نگیرد | کس نشنود از همنفسان بوی کبابی | |||||
بر خوان غمت تا نزنم آه جگر سوز | بر کف ننهد هیچکسم جام شرابی | |||||
هم مردم چشمست که از روی ترحم | بر رخ زندم دمبدم از دیده گلابی | |||||
در نرگس عاشق کش میگون نظری کن | تا بنگری از هر طرفی مست و خرابی | |||||
فریاد که آن ماه مغنی دل خواجو | از چنگ برون برد بواز ربابی |