خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای روانم بلب لعل تو آورده پناه
ظاهر
ای روانم بلب لعل تو آورده پناه | دلم از مهر توآتش زده در خرمن ماه | |||||
از سر کوی تو هر گه که کنم عزم رحیل | خون چشمم بدود گرم و بگیرد سر راه | |||||
چون قلم قصهی سودای تو آرد بزبان | روی دفتر کند از دیده پر از خون سیاه | |||||
بسکه چون صبح در آفاق زنم آتش دل | نتواند که برآید شه سیاره پگاه | |||||
میکشم بار غم فرقت یاران قدیم | میشود پشت من خسته از آنروی دو تاه | |||||
محرمی کو که بود همسخنم جز خامه | مونسی کو که شود همنفسم الا آه | |||||
گر نسیم سحری بنده نوازی نکند | نکند هیچکس از یار و دیارم آگاه | |||||
چشم خونبارم اگر کوه گران پیش آید | بر سرآب روان افکندش همچون کاه | |||||
بگذرد هر نفس آن عمر گرامی از من | وز تکبر نکند در من بیچاره نگاه | |||||
آب چشمت که ازو کوه بماند خواجو | روز رحلت نتوان رفت برون جز به شناه | |||||
فرض عینست که سازی اگرت دست دهد | سرمهی دیدهی مقصود ز خاک در شاه |