خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای دل مکن انکار و از این کار میندیش
ظاهر
ای دل مکن انکار و از این کار میندیش | ور زانکه در این کاری از انکار میندیش | |||||
در کام نهنگان شو و کامی بکف آور | چون یار بدست آید از اغیار میندیش | |||||
با شوق حرم سرمکش از تیغ حرامی | وز بادیه و وادی خونخوار میندیش | |||||
مارست غم عشقش و او گنج لطافت | گنجت چو بدست اوفتد از مار میندیش | |||||
گر زانکه توئی نقطهی پرگار محبت | از نقطه برون آی و ز پرگار میندیش | |||||
چون دست دهد پرتو انوار تجلی | از نور مبرا شود و از نار میندیش | |||||
در عشق چو قربان شوی از کیش برون آی | ور لاف انا الحق زنی از دار میندیش | |||||
گر جان طلبد یار دل یار بدست آر | چون سر بشد از دست ز دستار میندیش | |||||
خواجو اگرت سر برود در سر این کار | انکار مکن وز غم این کار میندیش |