خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای خواجه مرا با می و میخانه رها کن
ظاهر
ای خواجه مرا با می و میخانه رها کن | جان من دلخسته بجانانه رها کن | |||||
دلدار مرا با من دلسوخته بگذار | بگذر ز سر شمع و بپروانه رها کن | |||||
گر مرتبهی یار ز بیگانگی ماست | گو مرتبه خویش به بیگانه رها کن | |||||
بر رهگذرت دنیی و دین دانه و دامست | در دام مقید مشو و دانه رها کن | |||||
گر باده پرستان همه از میکده رفتند | سرمست مرا بر در میخانه رها کن | |||||
آنرا که بود برگ گل و عزم تماشا | گو خیمه بصحرا زن و کاشانه رها کن | |||||
چون مار سر زلف تو زد بر دل ریشم | تدبیر فسونی کن و افسانه رها کن | |||||
گنجست غم عشقت و ویران دل خواجو | از بهر دلم گنج به ویرانه رها کن |