خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای خواجه مرا با می و میخانه رها کن

از ویکی‌نبشته
خواجوی کرمانی (غزلیات) از خواجوی کرمانی
(ای خواجه مرا با می و میخانه رها کن)
  ای خواجه مرا با می و میخانه رها کن جان من دلخسته بجانانه رها کن  
  دلدار مرا با من دلسوخته بگذار بگذر ز سر شمع و بپروانه رها کن  
  گر مرتبه‌ی یار ز بیگانگی ماست گو مرتبه خویش به بیگانه رها کن  
  بر رهگذرت دنیی و دین دانه و دامست در دام مقید مشو و دانه رها کن  
  گر باده پرستان همه از میکده رفتند سرمست مرا بر در میخانه رها کن  
  آنرا که بود برگ گل و عزم تماشا گو خیمه بصحرا زن و کاشانه رها کن  
  چون مار سر زلف تو زد بر دل ریشم تدبیر فسونی کن و افسانه رها کن  
  گنجست غم عشقت و ویران دل خواجو از بهر دلم گنج به ویرانه رها کن