خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای حبش بر چین و چین در زنگبار انداخته
ظاهر
ای حبش بر چین و چین در زنگبار انداخته | بختیارانرا کمندت باختیار انداخته | |||||
دسته دسته سنبل گلبوی نسرین پوش را | دسته بسته بر کنار لاله زار انداخته | |||||
رفته سوی بوستان با دوستان خندان چو گل | وز لطافت غنچه را در خار خار انداخته | |||||
هندوانت نیکبختانرا کشیده در کمند | واهوانت شیر گیرانرا شکار انداخته | |||||
گرد صبح شام زیور گرد عنبر بیخته | تاب در مشگین کمند تابدار انداخته | |||||
آتش از آب رخ آتش فروز انگیخته | خواب در بادام مست پرخمار انداخته | |||||
هر که گوید گل برخسار تو ماند یا بهار | آب گل بردست و بادی در بهار انداخته | |||||
حقهی یاقوت لل پوش گوهر پاش تو | رستهی لعلم ز چشم در نثار انداخته | |||||
وصف لعلت کرده ساقی وز هوای شکرت | آتش اندر جان جام خوشگوار انداخته | |||||
قلزم چشمم که از وی آب جیحون میرود | موج خون دیده هر دم بر کنار انداخته | |||||
پای دار ار عاشقی خواجو که در بازار عشق | هر زمان بینی سری در پایدار انداخته |