خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای بر عذار مهوشت آن زلف پرشکست
ظاهر
ای بر عذار مهوشت آن زلف پرشکست | چون زنگی گرفته بشب مشعلی بدست | |||||
وی طاق آسمانی محراب ابرویت | پیوسته گشته خوابگه جادوان مست | |||||
همچون بلال برلب کوثر نشسته است | خال لب تو گر چه سیاهیست بت پرست | |||||
بنشستی و فغان ز دل ریش من بخاست | قامت بلند و دستهی ریحان تازه پست | |||||
مشنو که از تو هست گزیرم چرا که نیست | یا نیست از تو محنت و رنجم چرا که هست | |||||
سروی براستی چو تو از بوستان نخاست | برخاستی و نیش غمم در جگر نشست | |||||
صد دل شکار آهوی صیاد شیرگیر | صد جان اسیر عنبر عنبرفشان مست | |||||
مخمور سر ز خاک برآرد بروز حشر | مستی که گشت بیخبر از بادهی الست | |||||
نگشاد چشم دولت خواجو بهیچ روی | تا دل برآن کمند گره در گره نبست |