خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای برده عارضت به لطافت ز مه سبق
ظاهر
ای برده عارضت به لطافت ز مه سبق | دل غرق خون دیده ز مهر رخت شفق | |||||
خورشید بر زمین زده پیش رخت کلاه | ریحان درآب شسته ز شرم خطت ورق | |||||
دینار جسته از زر و رخسار من طلا | وانگاه از درست رخم کرده سکه دق | |||||
اشک منست یا می گلرنگ در قدح | یا روی تست یا گل خود روی برطبق | |||||
مه را بهیچ وجه نگویم که مثل تست | با جبههی پرآبله و روی پر بهق | |||||
دانی که چیست قطره باران نوبهار | ابر از حیای دیدهی ما میکند عرق | |||||
من بعد ازین دیار به کشتی گذر کنند | مارا گر آب دیده بماند برین نسق | |||||
پیوسته بیتو مردم بحرین چشم من | در باب آب دیده روان میکند سبق | |||||
خواجو خرد که واضع قانون حکمتست | در پیش منطق تو نیارد زدن نطق |