خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای آفتاب رویت در اوج دلفروزی

از ویکی‌نبشته
خواجوی کرمانی (غزلیات) از خواجوی کرمانی
(ای آفتاب رویت در اوج دلفروزی)
  ای آفتاب رویت در اوج دلفروزی وی تیر چشم مستت در عین دیده دوزی  
  در چنگ آرزویت سوزم چو عود و سازم چون چنگم ار بسازی چون عودم ار بسوزی  
  رفتیم و روز وصلت روزی نبود ما را یا رب شب جدایی کس را مباد روزی  
  ای شمع جمع مستان بخرام در شبستان تا بزم می‌پرستان از چهره بر فروزی  
  گفتی شبی که وصلم هم روزی تو باشد ای روز وصل جانان آخر کدام روزی  
  در نیم شب برآید صبح جهان فروم گر نیم شب در آید خورشید نیم ورزی  
  گل گر چه از لطافت بستان فروز باشد نبود چو آن سمنبر در بوستان فروزی  
  خواجو بچشم معنی کی نقش یار بینی تا چشم نقش بین را ز اغیار بر ندوزی