خواجوی کرمانی (غزلیات)/ایکه گوئی کز چه رو سر گشته میکردی چو گوی
ظاهر
ایکه گوئی کز چه رو سر گشته میکردی چو گوی | گوی را منکر نشاید گشت با چوگان بگوی | |||||
قامتم شد چون کمند زلف مهرویان دو تا | بسکه میجویم دل سرگشته را در خاک کوی | |||||
صوفیان را بی می صافی نمیباشد صفا | جامهی صوفی بجام بادهی صافی بشوی | |||||
چند گوئی در صف رندان کجا جویم ترا | تشنگانرا هر کجا آبی روان یابی بجوی | |||||
ساقیان خفتند و رندان همچنان در های های | مطربان رفتند و مستان همچنین در های و هوی | |||||
یکنفس خواهم که با گل خوش برآیم در چمن | لیک نتوانم ز دست بلبل بسیار گوی | |||||
خویشتن را از میانت باز نتوانم شناخت | زانکه فرقی نیست از موی میانت تا بموی | |||||
دل بدستت دادهام لیکن کدامم دستگاه | خاک کویت گشتهام اما کدامم آبروی | |||||
گر وطن بر چشمهی آب روانت آرزوست | خوش برآ بر گوشهی چشمم چو گل بر طرف جوی | |||||
گر تو برقع میگشایی ماه گو دیگر متاب | ور تو قامت مینمایی سرو گو هرگز مروی | |||||
لاله را گر دل بجام ارغوانی میکشد | بلبلان را بین چو خواجو مست و لایعقل ببوی |