خواجوی کرمانی (غزلیات)/این چه بادست که از سوی چمن میآید
ظاهر
این چه بادست که از سوی چمن میآید | وین چه خاکست کزو بوی سمن میآید | |||||
این چه انفاس روان بخش عبیر افشانست | که ازو رایحهی مشک ختن میآید | |||||
دمبدم مرغ دلم نعره برآرد ز نشاط | کان سهی سرو چمانم ز چمن میآید | |||||
هیچ دانید که از بهر دل ریش اویس | کیست کز جانب یثرب بقرن میآید | |||||
آفتابست که از برج شرف میتابد | یا سهیلست که از سوی یمن میآید | |||||
از کجا میرسد این رایحهی مشک نسیم | کز گذارش نفسی با تن من میآید | |||||
یا رب این نامه که آورد که از هر شکنش | بوی جان پرور آن عهد شکن میآید | |||||
بلبل آن لحظه که از غنچه سخن میگوید | یادم از پسته آن تنگ دهن میآید | |||||
چو بیان میکند از عشق حدیثی خواجو | همه اجزای وجودش بسخن میآید |