خواجوی کرمانی (غزلیات)/این بوی بهارست که از صحن چمن خاست
ظاهر
این بوی بهارست که از صحن چمن خاست | یا نکهت مشکست کز آهوی ختن خاست | |||||
انفاس بهشتست که آید به مشامم | یا بوی اویسست که از سوی قرن خاست | |||||
این سرو کدامست که در باغ روان شد | وین مرغ چه نامست که از طرف چمن خاست | |||||
بشنو سخنی راست که امروز در آفاق | هر فتنه که هست از قد آن سیم بدن خاست | |||||
سودای دل سوختهی لاله سیراب | در فصل بهار از دم مشکین سمن خاست | |||||
تا چین سر زلف بتان شد وطن دل | عزم سفرش از گذر حب وطن خاست | |||||
آن فتنه که چون آهوی وحشی رمد از من | گوئی ز پی صید دل خستهی من خاست | |||||
هر چند که در شهر دل تنگ فراخست | دل تنگیم از دوری آن تنگ دهن خاست | |||||
عهدیست که آشفتگی خاطر خواجو | از زلف سراسیمهی آن عهدشکن خاست |