خواجوی کرمانی (غزلیات)/اگر چه بلبل طبعم هزار دستانست
ظاهر
اگر چه بلبل طبعم هزار دستانست | حدیث من گل صد برگ گلشن جانست | |||||
ز بیم چنگل شاهین جان شکار فراق | دلم چو مرغ چمن روز و شب در افغانست | |||||
چو تاب زلف عروسان حجله خانهی طبع | روان خستهام از دست دل پریشانست | |||||
چو از سر قلمم برگذشت آب سیاه | سفینه ساز و میندیش ازینکه طوفانست | |||||
کسی که ملکت جم پیش همتش بادست | اگر نظر بحقیقت کنی سلیمانست | |||||
دوای دل ز دواخانهی محبت جوی | که نزد اهل مودت ورای درمانست | |||||
دل خراب من از عشق کی شود خالی | چرا که جایگه گنج کنج ویرانست | |||||
چو چشمهی خضر ار شعر من روان افزاست | عجب مدار که آن عین آن حیوانست | |||||
ورش بمصر چو یوسف عزیز میدارند | غریب نیست که اورنگ ماه کنعانست | |||||
نه هر که تیغ زبان میکشد جهانگیرست | نه هر که لاف سخن میزند سخندانست | |||||
اگر ز عالم صورت گذشتهئی خواجو | بگیر ملکت معنی که مملکت آنست |