خواجوی کرمانی (غزلیات)/اگر ز پیش برانی مرا که برخواند
ظاهر
اگر ز پیش برانی مرا که برخواند | وگر مراد نبخشی که از تو بستاند | |||||
بدست تست دلم حال او تو میدانی | که سوز آتش پروانه شمع میداند | |||||
چه اوفتاد که آن سرو سیمتن برخاست | خبر برید بدهقان که سرو ننشاند | |||||
برفت آنکه بلای دلست و راحت جان | مگر خدای تعالی بلا بگرداند | |||||
چراغ مجلس روحانیون فرو میرد | گر او بجلوه گری آستین بر افشاند | |||||
تحیتی که فرستاده شد بدان حضرت | گر ابن مقله ببیند در آن فرو ماند | |||||
به خون دیده از آن رو نوشتهام روشن | که هر کسش که ببیند چو آب برخواند | |||||
دبیر سردلم فاش کرد و معذورست | چگونه آتش سوزان به نی بپوشاند | |||||
سرشک دیدهی خواجو چنین که میبینم | اگر بکوه رسد سنگ را بغلتاند |