خواجوی کرمانی (غزلیات)/اگر تو عشق نبازی بعمر خویش چه نازی
ظاهر
اگر تو عشق نبازی بعمر خویش چه نازی | که کار زندهدلان عشق بازی است نه بازی | |||||
مرا بجور رقیبان مران ز کوی حبیبان | درون کعبه چه باک از مخالفان حجازی | |||||
میان حلقهی رندان مگو ز توبه و تقوی | بیان عشق حقیقی مجو ز عشق مجازی | |||||
مکن ملامت رامین اگر ملازم ویسی | مباش منکر محمود اگر مقر ایازی | |||||
بمیر بر سر کویش گرت بود سر کویش | که پیش اهل حقیقت شهید باشی و غازی | |||||
کنند گوشهنشینان کنج خلوت چشمم | هزار میخی مژگان بخون دیده نمازی | |||||
به تیرگی و درازی شبی چو دوش ندیدم | اگر چه زلف تو از دوش بگذرد بدرازی | |||||
متاب روی ز مهر ار چه آفتاب منیر | بحسن خویش مناز ار چه در تنعم و نازی | |||||
بزیر پای تو خواجو اگر چه مور بمیرد | ترا خبر نبود بر فراز ابرش تازی | |||||
اگر چه بلبل باغ محبتست ولیکن | مگس چگونه کند پیش باز دعوی بازی |