خواجوی کرمانی (غزلیات)/اگر ترا غم امثال ما بود غم نیست
ظاهر
اگر ترا غم امثال ما بود غم نیست | که درد را چو امید دوا بود غم نیست | |||||
دوا پذیر نباشد مریض علت شوق | ولی چو روی مرض در شفا بود غم نیست | |||||
کنون که کشتی ما در میان موج افتاد | اگر چنانکه مجال شنا بود غم نیست | |||||
صفا ز بادهی صافی طلب که صوفی را | بجای جامه صوف ار صفا بود غم نیست | |||||
براستان که گدایان آستان توایم | وگر ترا غم کار گدا بود غم نیست | |||||
غمت چو ساغر اگر خون دل بجوش آرد | چو همدم تو می جانفزا بود غم نیست | |||||
گرت فراق بزخم قفای غم بکشد | مدار غم که چو وصل از قفا بود غم نیست | |||||
بغربتم چو کسی آشنا نمیباشد | بشهر خویشم اگر آشنا بود غم نیست | |||||
چنین که مرغ دلم در غمش هوا بگرفت | بسوی ما اگر او را هوا بود غم نیست | |||||
چو اقتضای قضا محنتست و غم خواجو | اگر بحکم قضایت رضا بود غم نیست |