خواجوی کرمانی (غزلیات)/اگر او سخن نگوید سخنست در دهانش
ظاهر
اگر او سخن نگوید سخنست در دهانش | وگر او کمر نبندد نظرست در میانش | |||||
من اگر بخنده گویم دهنش به پسته ماند | مشنو که هیچ نبود بلطافت دهانش | |||||
برو ای رقیب و برمن سردست بیش مفشان | که به آستین غبارم نرود ز آستانش | |||||
چو طبیب ما ندارد غم حال دردمندان | بگذار تا بمیرم بر چشم ناتوانش | |||||
اگر او بقصد جانم کمر جفا ببندد | چکنم که جان شیرین نکنم فدای جانش | |||||
بت عنبرین کمندم بدو حاجب کمانکش | چو کمین گشود گفتم نکشد کسی کمانش | |||||
به چه وجه صورتی کاین همه باشدش معانی | صفتش کنم که هستم متحیر از بیانش | |||||
بکجا روم چه گویم ز رخش نشان چه جویم | که برون ز بی نشانی ندهد کسی نشانش | |||||
غم دل بخامه گفتم که بیان کنم ولیکن | نبود مبارک آنکس که سیه بود زبانش | |||||
بخرد چگونه جوئی ز کمند او رهایی | که خلاص ازو میسر نشود بعقل و دانش | |||||
چو در اوفتد سحرگه سخن از فغان خواجو | دم صبح گو هوا گیر و به آسمان رسانش |