خواجوی کرمانی (غزلیات)/اهل دل را خبر از عالم جان آوردیم
ظاهر
اهل دل را خبر از عالم جان آوردیم | تحفهی جان جهان جان و جهان آوردیم | |||||
چون نمیشد ز در کعبه گشادی ما را | رخت خلوت بخرابات مغان آوردیم | |||||
شمع جانرا ز قدح در لمعان افکندیم | مرغ دل را ز فرح در طیران آوردیم | |||||
جم را از جگر سوخته دلخون کردیم | شمع را از شرر سینه بجان آوردیم | |||||
ورق نسخهی رویت بگلستان بردیم | باز مرغان چمن را بفغان آوردیم | |||||
شمهئی از رخ و بالای بلندت گفتیم | آب با روی گل و سرو روان آوردیم | |||||
چون قلم پیش همه خلق سیه روی شدیم | بسکه وصف خط سبزت بزبان آوردیم | |||||
هیچ زر در همیان نیست بدین سکه که ما | از رخ زرد بسوی همدان آوردیم | |||||
پیش خواجو که نشانش ز عدم میدادند | از دهانت سر موئی بنشان آوردیم |