خواجوی کرمانی (غزلیات)/اهل دل را از لب شیرین جانان چاره نیست
ظاهر
اهل دل را از لب شیرین جانان چاره نیست | طوطی خوش نغمه را از شکرستان چاره نیست | |||||
گر دلم نشکیبد از دیدار مه رویان رواست | ذره را از طلعت خورشید رخشان چاره نیست | |||||
صبحدم چون گل بشکر خنده بگشاید دهن | از خروش و نالهی مرغ سحرخوان چاره نیست | |||||
تا تودر چشمی مرا از گریه خالی نیست چشم | ماه چون در برج آبی شد ز باران چاره نیست | |||||
رشتهی دندانت از چشمم نمیگردد جدا | لل شهوار را از بحر عمان چاره نیست | |||||
از دل تنگم کجا بیرون توانی رفت از آنک | گنج لطفی گنج را در کنج ویران چاره نیست | |||||
دور گردون چون مخالف میشود عشاق را | در عراق ار راست گوئی از سپاهان چاره نیست | |||||
مردم از اندوه از کرمان نمییابم خلاص | ای عزیزان هر که مرد او را ز کرمان چاره نیست | |||||
خواجو ار درظلمت شب باده نوشد گو بنوش | خضر را در تیرگی از آب حیوان چاره نیست |