خواجوی کرمانی (غزلیات)/اشکست که میگردد در کوی تو همرازم
ظاهر
اشکست که میگردد در کوی تو همرازم | و آهست که میآید در عشق تو دمسازم | |||||
سر حلقهی رندان کرد آن طره طرارم | دردیکش مستان کرد آن غمزهی غمازم | |||||
گر صبر کند باری مشکل نشود کارم | ور دیده بدوزد لب بیرون نفتد رازم | |||||
جامی بده ای ساقی تا چهره برافروزم | راهی بزن ای مطرب تا خرقه دراندازم | |||||
در چنگ تو همچون نی مینالم و میزارم | بر بوی تو همچون عود میسوزم و میسازم | |||||
این ضربت بی قانون تا چند زنی برمن | یک روز چو چنگ آخر در برکش و بنوازم | |||||
هر دم که روان گردی جان در رهت افشانم | وان لحظه که باز آئی سر در قدمت بازم | |||||
چون با تو نپردازم آتشکده دل را | کز آتش سودایت با خویش نپردازم | |||||
در صومعه چون خواجو تا چند فرود آیم | باشد که بود روزی در میکده پروازم |