خواجوی کرمانی (غزلیات)/از عمر چو این یک دو نفس بیش نداریم
ظاهر
از عمر چو این یک دو نفس بیش نداریم | بنشین نفسی تا نفسی با تو برآریم | |||||
چون دل بسر زلف سیاه تو سپردیم | باز آی که تا پیش رخت جان بسپاریم | |||||
جز غم بجهان هیچ نداریم ولیکن | گر هیچ نداریم غم هیچ نداریم | |||||
ز آنروی که از روی نگارین تو دوریم | رخسار زر اندوده به خونابه نگاریم | |||||
دیوانه آن غمزهی عاشق کش مستیم | آشفتهی آن سلسلهی غالیه باریم | |||||
با طلعت زیبای تو در باغ بهشتیم | با بوی خوشت همنفس باد بهاریم | |||||
از باده نوشین لبت مست و خرابیم | وز نرگس مخمور تو در عین خماریم | |||||
هم در تو اگر زانکه ز دست تو گریزیم | هم با تو اگر زانکه پیام تو گزاریم | |||||
چون فاش شد این لحظه ز ما سر انا الحق | فتوی بده ای خواجه که مستوجب داریم | |||||
آنرا غم دارست که دور از رخ یارست | ما را چه غم از دار که رخ در رخ یاریم | |||||
دی لعل روان بخش تو میگفت که خواجو | خوش باش که ما رنج تو ضایع نگذاریم |