خواجوی کرمانی (غزلیات)/از سر جان درگذر گر وصل جانان بایدت
ظاهر
از سر جان درگذر گر وصل جانان بایدت | بر در دل خیمه زن گر عالم جان بایدت | |||||
داروی درد محبت ترک درمان کردنست | دردی دردی بنوش ار زانک درمان بایدت | |||||
دادهئی خاتم بدست دیو و شادروان بباد | وانگه از دیوانگی ملک سلیمان بایدت | |||||
راه تاریکی نشاید قطع کردن بیدلیل | خضر راهی برگزین گر آب حیوان بایدت | |||||
از سر یکدانه گندم در نمیآری گذشت | وز برای نزهت دل باغ رضوان بایدت | |||||
راه دریا گیر اگر للی عمانت هواست | دست دربان بوس اگر تشریف سلطان بایدت | |||||
حکم یونان یابد آنکش حکمت یونان بود | حکمت یونان طلب گر حکم یونان بایدت | |||||
دل بناکامی بنه گر کام جانت آرزوست | ترک مستوری بده گر عیش مستان بایدت | |||||
بی سر و سامان درآ خواجو اگر داری سری | وز سر سر در گذر گر زانک سامان بایدت |