خواجوی کرمانی (غزلیات)/از روضهی نعیم جمالش روایتیست
ظاهر
از روضهی نعیم جمالش روایتیست | و آشوب چین زلف تو در هر ولایتیست | |||||
گویند بر رخ تو جنایت بود نظر | لیکن نظر بغیر تو کردن جنایتیست | |||||
فرهاد را چو از لب شیرین گزیر نیست | در گوش او ملامت دشمن حکایتیست | |||||
گفتم که چیست آنخط مشکین برآفتاب | گفتا بسان روی من از حسن آیتیست | |||||
ارباب عقل گر چه نظر نهی کردهاند | لیکن ز جان صبور شدن تا بغایتیست | |||||
آمد کنون بدایت عمرم بمنتها | لیکن گمان مبر که غمش را نهایتیست | |||||
گفتم مرا بکشت غمت گفت زینهار | خواجو خموش باش که این خود عنایتیست | |||||
در تنگنای حبس جدایی توقعم | از آستان حضرتعالی حمایتیست |