خواجوی کرمانی (غزلیات)/ابر نیسان باغ را در للی لالا گرفت
ظاهر
ابر نیسان باغ را در للی لالا گرفت | باد بستان دشت را در عنبر سارا گرفت | |||||
چون گل صد برگ بزم خسروانی ساز کرد | بلبل خوش نغمه آهنگ هزار آوا گرفت | |||||
زاهد خلوت نشین چون غنچه خرگه زد بباغ | از صوامع رخت بربست و ره صحرا گرفت | |||||
ابر را بنگر که لاف در فشانی میزند | بسکه از چشمم بدامن للی لالا گرفت | |||||
در دلم خون جگر جایش بغایت تنگ بود | از ره چشمم برون جست و ره دریا گرفت | |||||
ایکه پیش قامتت آید صنوبر در نماز | راستی را کار بالایت قوی بالا گرفت | |||||
چون سواد زلف شبرنگ تو آوردم بیاد | از سرم تا پای چون شمع آتش سودا گرفت | |||||
منکه از کافر شدن ترسی ندارم لاجرم | ممنم کافر شمرد و کافرم ترسا گرفت | |||||
چشم خواجو بین که گوید هردم از دریا دلی | کای بسا گوهر که باید ابر را از ما گرفت |