خواجوی کرمانی (غزلیات)/ابروی تو طاقست که پیوسته هلالست
ظاهر
ابروی تو طاقست که پیوسته هلالست | ز آنرو که هلال ار نشود بدر محالست | |||||
بر روی تو خال حبشی هر که ببیند | گوید که مگر خازن فردوس بلالست | |||||
پیوسته هلالست ترا حاجب خورشید | وین طرفه که چشم سیهت ابن هلالست | |||||
آن دل که سفر کرده بچین سر زلفت | یا رب که در آن شام غریبان به چه حالست | |||||
هندو به چهی خال سیاه تو به صد وجه | هندوچهی بستان جمالست نه خالست | |||||
گفتم که خیال تو کند مرهم ریشم | لیکن چو نظر میکنم این نیز خیالست | |||||
مستسقی سرچشمهی نوش تو برآتش | میسوزد و چشمش همه در آب زلالست | |||||
گردن مکش ای شمع گرت در قدم افتد | پروانهی دلسوخته چون سوخته بالست | |||||
امروز که مرغان چمن در طیرانند | مرغ دل من بی پر و بالست و بالست | |||||
نون شد قد همچون الفم بیتو ولیکن | برحال پریشانی من زلف تودالست | |||||
از دیدهی خواجو نرود گلشن رویت | زانرو که جمالت گل بستان کمالست |