خواجوی کرمانی (غزلیات)/آه از آن یار که نبود خبر از یارانش
ظاهر
آه از آن یار که نبود خبر از یارانش | داد از آنکس که نباشد غم غمخوارانش | |||||
یاری آن نیست که آگاه نباشد از یار | یار باید که بود آگهی از یارانش | |||||
زورمندی که گرفتار نشد در همه عمر | چه خبر باشد از احوال گرفتارانش | |||||
خفته در خوابگه اطلس دیبا با دوست | نبود آگهی از دیدهی بیدارانش | |||||
از طبیبی نتوان جست دوای دل ریش | که نباشد خبر از علت بیمارانش | |||||
می پرستی که بود بیخبر از جام الست | چه تفاوت کند از طعنهی همیارانش | |||||
تیر باران بلا را من مسکین سپرم | وانکه شد غرقه نباشد خبر از بارانش | |||||
ما دگر نام خریداری یوسف نبریم | که عزیزان جهانند خریدارانش | |||||
تا شد از نرگس میگون تو خواجو سرمست | خوابگه نیست برون از در خمارانش |