خواجوی کرمانی (غزلیات)/آن نه رویست مگر فتنهی دور قمرست
ظاهر
آن نه رویست مگر فتنهی دور قمرست | وان نه زلفست و بنا گوش که شام و سحرست | |||||
ز آرزوی کمرت کوه گرفتم هیهات | کوه را گرچه ز هر سوی که بینی کمرست | |||||
مردم چشمم ارت سرو سهی میخواند | روشنم شد که همان مردم کوته نظرست | |||||
اشک را چونکه بصد خون جگر پروردم | حاصلم از چه سبب زو همه خون جگرست | |||||
نسبت روی تو با ماه فلک میکردم | چو بدیدم رخ زیبای تو چیز دگرست | |||||
حیف باشد که بافسوس جهان میگذرد | مگذر ای جان جهان زانکه جهان برگذرست | |||||
اشک خونین مرا کوست جگر گوشهی دل | زین صفت خوار مدارید که اصلی گهرست | |||||
قصهی آتش دل چون به زبان آرم از آنک | شمع اگر فاش شود سر دلش بیم سرست | |||||
هر کرا شوق حرم باشد از آن نندیشد | که ره بادیه از خار مغیلان خطرست | |||||
گر بشمشیر جفا دور کنی خواجو را | همه سهلست ولی محنت دوری بترست | |||||
همه سرمستیش از شور شکر خندهی تست | شور طوطی چه عجب گر ز برای شکرست |