خواجوی کرمانی (غزلیات)/آن نقش بین که فتنه کند نقشبند را
ظاهر
آن نقش بین که فتنه کند نقشبند را | و آن لعل لب که نرخ شکستت قند را | |||||
پندم مده که تا بشنیدم حدیث دوست | در گوش من مجال نماندست پند را | |||||
چون از کمند عشق امید خلاص نیست | رغبت بود بکشته شدن پای بند را | |||||
آنرا که زور پنجهی زور آوری نماند | شرطست کاحتمال کند زورمند را | |||||
گر پند میدهندم و گر بند مینهند | ما دست دادهایم بهر حال بند را | |||||
نگریزد از کمند تو وحشی که گاه صید | راحت رسد ز بند تو سر در کمند را | |||||
برکشته زندگی دگر از سر شود پدید | گر بر قتیل عشق برانی سمند را | |||||
هر چند کز تو ضربت خنجر گزند نیست | عاشق باختیار پذیرد گزند را | |||||
خواجو چو نیست زانکه ستم می کند شکیب | هم چاره احتمال بود مستمند را |