پرش به محتوا

خواجوی کرمانی (غزلیات)/آن زمان کز من دلسوخته آثار نبود

از ویکی‌نبشته
خواجوی کرمانی (غزلیات) از خواجوی کرمانی
(آن زمان کز من دلسوخته آثار نبود)
  آن زمان کز من دلسوخته آثار نبود بجز از ورزش عشق تو مرا کار نبود  
  کوس بدنامی ما بر سر بازار زدند گر چه بی روی تو ما را سر بازار نبود  
  هر که با صورت خوب تو نیامد در کار چون بدیدیم بجز صورت دیوار نبود  
  هیچ خسرو نشنیدیم که همچون فرهاد بسته‌ی پسته‌ی شیرین شکر بار نبود  
  هرگز از گلبن ایام که چیدست گلی که از آن پس سر و کارش همه با خار نبود  
  از سر دار میندیش که در لشکر عشق علم نصرت منصور بجز دار نبود  
  خواجو انفاس تو این نکهت مشکین ز چه یافت که چنین غالیه در طلبه‌ی عطار نبود