خواجوی کرمانی (غزلیات)/آن جوهر جانست که در گوهر کانست
ظاهر
آن جوهر جانست که در گوهر کانست | یا می که درو خاصیت جوهر جانست | |||||
یاقوت روان در لب یاقوتی جامست | یا چشم قدح چشمهی یاقوت روانست | |||||
زین پس من و میخانه که در مذهب عشاق | خاک در خمخانه به از خانهی خانست | |||||
در جام عقیقین فکن ای لعبت ساقی | لعلی که ازو خون جگر در دل کانست | |||||
یک شربت از آن لعل مفرح بمن آور | کز فرط حرارت دل من در خفقانست | |||||
ما غافل و آن عمر گرامی شده از دست | افسوس ز عمری که بغفلت گذرانست | |||||
هر کش غم آن نادره دور زمان کشت | او را چه غم از حادثهی دور زمانست | |||||
در روی تو بیرون ز نکوئی صفتی نیست | کانست که دلها همه سرگشتهی آنست | |||||
خواجو سخن یار چه گوئی بر اغیار | خاموش که شمع آفت جانش ز زبانست |