خواجوی کرمانی (غزلیات)/آن ترک بلغاری نگر با چشم خونخوار آمده
ظاهر
آن ترک بلغاری نگر با چشم خونخوار آمده | خورشید قندز پوش او آشوب بلغار آمده | |||||
عید مسیحی روی او زنار قیصر موی او | در حلقهی گیسوی او صد دل گرفتار آمده | |||||
چشم آفت مستان شده رخ طیرهی بستان شده | شیراز ترکستان شده کان بت ز فرخار آمده | |||||
دلدار من جاندار من شمشاد خوش رفتار من | چون دیده در بار من لعلش گهر بار آمده | |||||
در شب چراغ خاوری بر مه نقاب ششتری | وز مهر رویش مشتری با زهره در کار آمده | |||||
هرگز شنیدی در ختن مشکین خطی چون یار من | یا سرو سیمین در چمن زینسان به رفتار آمده | |||||
سنبل ز سر آویخته وز لاله مشک انگیخته | و آب گلستان ریخته چون او به گلزار آمده | |||||
بر مهر پیچان عقربش وز مه معلق غبغبش | چون جام می نام لبش یاقوت جاندار آمده | |||||
شکر غلام پاسخش میمون جمال فرخش | روز غریبان بی رخش همچون شب تار آمده | |||||
بر ماه چنبر دیدهئی در پسته شکر دیدهئی | وز شاخ عرعر دیدهئی سیب و سمن بار آمده | |||||
بنگر بشبگیر ای صبا خواجو چو مرغ خوش نوا | برطرف بستان از هوا در نالهی زار آمده |