خواجوی کرمانی (غزلیات)/آنکه هرگز نظری با من شیدا نکند
ظاهر
آنکه هرگز نظری با من شیدا نکند | نتواند که مرا بی سر و بی پا نکند | |||||
دوش میگفت که من با تو وفا خواهم کرد | لیک معلوم ندارم که کند یا نکند | |||||
اگر آن حور پری رخ بخرامد در باغ | نبود آدمی آنکس که تماشا نکند | |||||
خسرو آن نیست که از آتش دل چون فرهاد | جان فدای لب شیرین شکرخا نکند | |||||
گل چو بر نالهی مرغان چمن خنده زند | چکند بلبل شب خیز که سودا نکند | |||||
هر که را تیغ جفا بردل مجروح زنی | حذر از ضربت شمشیر تو قطعا نکند | |||||
چون توانم شدن از نرگس مستت ایمن | کانکه چشم تو کند کافر یغما نکند | |||||
گل خیری چو بر اطراف گلستان گذرم | نتواند که رخم بیند و صفرا نکند | |||||
هر که احوال دل غرقه بداند خواجو | اگرش عقل بود روی بدریا نکند |