خواجوی کرمانی (غزلیات)/آنزمان مهر تو میجست که پیمان میبست
ظاهر
آنزمان مهر تو میجست که پیمان میبست | جان من با گره زلف تو در عهد الست | |||||
نو عروسان چمن را که جهان آرایند | با گل روی تو بازار لطافت بشکست | |||||
دلم از زلف کژت جان نبرد زانک درو | هندوانند همه کافر خورشیدپرست | |||||
چشم مخمور تو گر زانکه ببیند درخواب | هیچ هشیار دگر عیب نگیرد برمست | |||||
خسروانند گدایان لب شیرینت | خسرو آنست که او را چو تو شیرینی هست | |||||
دلم از روی تو چون مینشکیبد ز آنروی | ببرید از من و در حلقهی زلفت پیوست | |||||
دوش گفتم که بنشین زانک قیامت برخاست | فتنه برخاست چون آن سرو خرامان بنشست | |||||
زادهی خاطر خواجو که بمعنی بکرست | حیف باشد که برندش بجهان دست بدست |